آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

سفر آهو

پنج شنبه و جمعه رو رفتیم آهو.آرمان که از پارسال تا به حالا آهو نرفته بود دقیق یادش نمیومد من براش تعریف کردم که کجا می خوایم بریم .اونجا که رفتیم آرمان می گفت آهوش کو من هم می گفتم آهو نداره اینجا ببعی داره گاو داره .بالاخر متقاعد شد که آهو نداره. رفتیم بادبادک هوا کنیم اول همه میگفتن اینجا بادبادک بالا نمیره ولی ما گفتیم میریم امتحان کنیم ولی چقدر بالا رفت کل قرقره رو آزاد کردیم و اون هم بالا رفت.مهسا هم با ما اومده بود.برگشتنی از درخت آلبالوی مامان نرگس هم چند تا آلبالو کندی و خوردی من  دلم شور میزد که نکنه آ رمانی هسته هاشو بخوره ولی خودش با حساسیت ویژه ای اونا رو در میاورد.جمعه هم جایی نرفتیم و توی حیاط بودیم آرمان بازی کرد. ...
31 تير 1391

مامان و آرمان با تاخیر اومدن

چند هفته ای میشه که وقت نکردم برای پسرم بنویسم .در این چند هفته اتفاقات زیادی هم افتاده. گردش ما توی روستا های فشم. تولد عمو علی سفر آهو یکی از این اتفاقات تولد آرمانی بود که چون توی ماه رمضان می افته امسال به قمری گرفتیم .شب نیمه شعبان تولد آرمان گلم بود که براش جشن گرفتیم.البته عکسای تولد آقا پسرم رو به تاریخ خودش انشالا می گذارم. اتفاق بعدی سفر ٧ روزه ما به ماسوله و قلعه رودخان و مشهد و ... بود (به اتفاق مامان هاتی و بابا اصغر و سوده و محدثه  و خاله مهدیه و عمو علی) سفر عمو حسن و زن عمو و ریحانه و راحله به مکه
31 تير 1391

جمعه فعال

از پنج شنبه با مامان هاتی اینا تصمیم گرفتیم  برای جمعه بریم بهشت مادران ولی صبح و عصرش مشخص نکردیم ولی صبح بابا اصغر گفت برای صبح کاری دارن برای همین بعداز ظهر قرار شد بریم .سر صبحونه بودیم که مامان عبداله زنگ زد وگفت دارن میرن سرخه حصار ما هم بریم ما هم قبول کردیم .حالا این چه جمعهای می شد دیگه از صبح تا شب تو پارک. صبح با مامان عبداله و الهام و مریم سرخه حصار بودیم خیلی خوش گذشت آرمان هم کلی بازی کرد و شیطونی.تفنگ آب پاشش رو هم آورده بود یه کمی با اون همه رو خیس کرد و یه کم یخاک بازی و از اینجور بازی ها بعد از ناهار و یه کمی استراحت خداحافظی کردیم و رفتیم قسمت دوم برنامه. رفتیم ماشین آرمان رو از خونه مامان اینا بر...
31 تير 1391

تولد عمو علی

خاله مهدیه برای تولد علی دعوت کرده بود بریم پارک سرخه حصار.البته یه تولد دو نفره برای آقاشون تو رستوران نعنا تو جاده فشم گرفته بود این تولد دسته جمعیمون بود. منم کامیون آرمانی رو آوردم تا اونجا هر چقدر دوست داره خاک بازی کنه . عکسای آرمانی چون تاریک شده بود خیلی جالب نیوفتاده بود.ولی اونجا با میثم و مهدی کلی خوش گذرونده بود. اینم از کباب پزها عمو علی(که تازه متولد شده بود) - بابای دوست داشتنی - دایی مهدی مهربون ...
31 تير 1391

پسرم هوس تولد کرده داییش براش تولد گرفت

آرمانی خونه مامان هاتی بود که سوده زنگ زد گفت که آرمانی با مهدی رفته قنادی هوس تولد کرده دایی هم براش کیک گرفته شما هم اگه می خواید کادو بگیرید ما هم کادو خریدیم و رفتیم .اینم از پسر من و داستان تولد های سریالی آقا ...
31 تير 1391

گردش یه روز جمعه

با همدیگه یه روز جمعه رفتیم فشم تا یه جا ی خوب برای استراحت و بازی پیدا کنیم همه روستا های سر راهمون رو گشتیم و یه چرخی داخلشون زدیم خیلی هاشون قشنگ بودن ولی چون شلوغ بودن ما به راهمون ادامه دادیم تا خلوت تر بشه در نهایت هم جای خوبی رو دیدی و وایستادیم تا جوجه کباب کنیم و بخوریم.اون روز یه گردش ساده و مختصر بود ولی خیلی خوش گذشت آرمانی هم آب بازی کرد. بابا مشغول درست کردن جوجه کباب ...
31 تير 1391
1